اینگونه قلب شوهرتان را تسخیر کنید
گردآوری : گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle
منبع : tebyan.net
10 روش مجانی برای شاد بودن
منبع : banki.ir
خانه تان را به رنگ سال بچینید
پا درمیانی برای آشتی دادن آزاده نامداری و فرزاد حسنی!
مجله پُرمخاطب و قدیمی خانواده سبز که شانزده سال سابقه انتشار دارد و بارها با این دو مجری جوان گفت و گو کرده، در شماره جدید خود که ساعاتی قبل روی دکه های روزنامه فروشی قرار گرفت، صفحاتی را به طور ویژه به این موضوع اختصاص داد.
در شماره 132 مجله، گزارشی از «پژمان کرد محله» سردبیر خانواده سبز می خوانیم که طی آن با اشاره به انعکاس رسانه ای گسترده خبر جدایی این زوج، به آمار ثبت احوال اشاره می کند و می نویسد: «آمار و ارقام ثبت احوال نشان می دهد در سال های اخیر رشد طلاق افزایش یافته و متاسفانه حدود 50 درصد زوجین در 5 سال اول زندگی مشترک شان از یکدیگر جدا می شود و متاسفانهتر این که 14 درصد جدایی ها طی سال های اخیر، مربوط به زوج هایی بود که کمتر از یکسال از ازدواج شان گذشته است».
آزاده نامداری و فرزاد حسنی
نویسنده سپس با طرح این سوال که «حال فرزاد مقصر است یا آزاده خانم؟» می نویسد:« این سوالی است که بهتر است «جواب» آن را ندانیم!!چرا که نباید حرمت های این دو هنرمند که هر کدام از ما، در قاب جادویی تلویزیون خاطرات زیادی از آنها به یاد داریم شکسته شود».
سردبیر مجله خانواده سبز سپس به برقراری تماس تلفنی با فرزاد حسنی اشاره می کند. فرزاد حسنی هم که به این رسانه اعتماد دارد، لب به سخن می گشاید و درخصوص دلایل خود برای سکوت در مقابل اظهار نظرهای همسرش این استدلال را به کار می گیرد: «هیس! آبرودارها فریاد نمی زنند. زندگی مشترک من و رابطه زناشویی آنقدر محترم است که کلمات هم اجازه ورود به این حریم را ندارند. ما قبل از اینکه همسر،پدر و برادر باشیم، انسانیم و انسانیت یعنی حفظ حرمت و حرمت یعنی حفظ اسرار زندگی، حفظ آبرو، حفظ خلوتی که خدا دوست دارد بین دو بنده اش، فقط بین دو بنده اش باقی بماند».
سکوت به خاطر گرگ ها
بخش جالب این یادداشت، اظهار نظر نویسنده است که درباره زندگی این زوج جوان می گوید: «حدود یازده ماه با هم زندگی کردند،با هم برنامه اجرا کردند،با هم مسافرت رفتند حال بیایند چه بگویند؟بیایند از دلایل جدایی شان بگوید تا گرگ ها به آنها حمله کنند، سرشان به کار خودشان بود گرگ ها حمله می کردند، حالا این دو بیایند بهانه دست این و آن و رسانه ها بدهند؟ آنها با هم خاطرات شیرینی دارند و دوست دارند با آن خاطرات زندگی کنند. خاطرات آنها مال خودشان است هرچه راز و اسرار دارند، باید زندانی قلب شان باشد و با کسی تقسیم نکنند».
نویسنده در پایان خطاب به این زوج می گوید:«این اتفاق نباید می افتاد و اگر دو نفر در دنیا باشند و بلد باشند که ویرانه ای را آباد کند، با توجه به روحیاتی که از شما سراغ داریم شما دونفرید و با شجاعتی که در شما دو نفر سراغ داریم تبدیل این همه تیترهای تلخ و رنگارنگ به یک تیتر شیرین برای شما کاری ندارد. لطفا برای ما تیتر دونفره شیرین بسازید آیا واقعا دیگر راه بازگشتی نمانده»؟
در ماههای اخیر تلاش های فراوانی برای برقراری آشتی و دوستی میان این زوج جوان شکل گرفته و با این واکنش رسمی و نیز سکوت حسنی، این گمانه زنی تقویت می شود که ممکن است در آینده ای نزدیک، این زوج راه آشتی و دوستی را در پیش بگیرند.
منبع: persianv.com
شخصیت شناسی با ذائقه غذایی!!
محققان در جدیدترین مطالعات خود به نتایج جالبی دست پیدا کرده اند که می تواند شخصیت دورن گرا، برون گرا، عصبی، مهربان یا ... را بر اساس تمایلات و ذائقه غذایی شما بازگو کند.
"پاتریک فاگن"، روانشناسی است که به این تحقیق پرداخته و می گوید: "در مدت تحقیقاتم متوجه شدم که اکثریت افراد به سمت غذاهای مدرن گرایش دارند تا غذاهای سنتی پس تحقیقاتم را بر اساس تمایل به غذاهای مدرن آغاز کردم نه غذاهای سنتی."
اکنون فهرست غذایی زیر را مشاهده کنید تا با توجه به ذائقه غذایی تان به شخصیت نهفته خود پی ببرید:
افراد وظیفه شناس و مسئول
افرادی که در محیط کار یا منزل به اشخاصی وظیفه شناس و مسئول شناخته می شوند معمولا کمتر با اضافه وزن و چاقی مواجه هستند زیرا مراقب عادات و سلایق غذایی خود هستند و توجه ویژه ای به بشقاب غذایی شان دارند. این گروه به میوه ها و سبزیجات علاقه خاصی داشته و چندین وعده اینچنینی را در برنامه روزانه خود می گنجانند. یکی دیگر از ویژگی های مهم این اشخاص گرایش به سمت غذاهای شیرین است.
افرادی با شخصیت برونگرا
روان شناسان افراد را به دو مدل شخصیت برونگرا و درونگرا تقسیم کرده اند. برون گرا همان طور که از اسمش برمی آید در دنیای بیرون سیر می کنند. آنها افرادی سرخوش، اجتماعی و واقع گرا هستند و ترجیح می دهند در رابطه با هر چیزی به صورت شفاف و صریح صحبت کنند. البته کمی پرخاشگر و رقابت طلب نیز هستند. این افراد بیشتر به سمت غذاهای چرب و پرکالری گرایش دارند، انواع استیک ها یا تنقلات شور و ترش جزء سلایق غذایی این گروه به شمار می رود.
افرادی با شخصیت درونگرا
اشخاص درون گرا برعکس افراد برون گرا در دنیای درونی خود سیر می کنند به همین دلیل کمتر در رابطه با خود، زندگی شخصی یا حرفه ای شان صحبت می کنند. آنها به ندرت درباره احساساتشان با دیگران صحبت می کنند. آنها را نباید خجالتی دانست بلکه افرادی پرشور و هیجان نیز می توانند باشند اما ترجیح می دهند تا کمتر درباره خود و زندگیشان صحبت کنند.
این افراد به غذاهایی شیرین، گوشت، سوسیس، کالباس علاقه داشته اما گاهی اوقات با وجود گرسنگی زیاد نسبت به غذاها بی اشتها هستند.
افرادی با شخصیت عصبی
افرادی که شخصیت های عصبی یا پرتنش و پرخاشگری دارند بیشتر به سمت غذاهای تند، ادویه دار و همینطور پر کالری تمایل داشته زیرا احساس می کنند همیشه گرسنه هستند و نیاز به غذا دارند.
افراد خوش اخلاق
افراد خوش اخلاق معمولا تمام غذاها را دوست داشته و تعادلی بین مصرف و تمایل به خوردن غذا برقرار می کنند. در بین تمایلات غذایی آنها می توان غذاهای پرچرب یا کم چرب و همینطور تنقلات چاق کننده یا میوه ها را مشاهده کرد.
منبع: mehrnews.com
آیین های عجیب از گوشه و کنار ایران
هر جامعه ای از مجموعه آداب و رسوم و فرهنگ خاص خود برخورداراست که بخشی از آن آمیخته با خرافات است. این خرافات در آداب و مراسم ازدواج نمود بیشتری دارد. از نگاه جامعه شناختی آداب و رسوم ازدواج نشانه لایه های فرهنگی هر جامعه است.
از آنجا که خاستگاه و ریشه این مراسم در باورهای اعتقادی هر جامعه است، طبیعی است در این مراسم شاهد رفتاری باشیم که ریشه در احساس و عاطفه انسان ها دارد که به آن خرافه می گویند. در خرافه، رویدادها و حوادثی که با هم ارتباط منطقی ندارند، به یکدیگر ربط داده یا علت و معلول یکدیگر می شوند.
در کشور ما نیز در کنار تنوع مراسم ازدواج، مجموعه ای از اعتقادات و رفتارهای خرافی دیده می شود که البته امروزه با بالارفتن سطح دانش اجتماعی تا حدودی این اعتقادات رنگ باخته یا از بین رفته است. این رفتارها با وجود این که در برخی از قومیت ها و جوامع اجتماعی حمایت می شود ولی در میان اغلب مردم رفتاری غیرعقلانی و فاقد منطق و استدلال است.
به عنوان مثال در تهران قدیم دختران با ردشدن از کمان پنبه زنی، تکاندن سفره عقد بر سر خود، برداشتن از حنای سر عروس، سبزه گره زدن، خوردن نقل عروسی و... سعی در بازکردن بخت خود برای ازدواج داشته اند. همچنین برداشتن یک وسیله از منزل داماد در شب عروسی که به منزله مسلط شدن عروس بر داماد است، از جمله این اعمال خرافی است.
در این گزارش سعی شده است مجموعه ای از این اعمال را که اکنون کاملا کمرنگ شده است، اشاره کنیم.
گردو شکستن
یکی از رسم هایی که در گذشته در یزد مرسوم بوده و امروزه هم تا حدودی مرسوم است رسم گردو شکستن است که در ظهر جمعه هر هفته انجام می شود به این شکل که دختران دم بخت یک کیسه گردو یا بادام و یک عدد قفل را که بسته اند همراه پیرزن یا زنی که نزدش قرآن می خواندند برمی داشتند و به طرف مسجد جامع راه می افتادند. وقتی به نزدیکی مسجد می رسیدند، مقداری قند، نبات یا شیرینی را به عنوان هدیه و کام شیرینی به خادم مسجد می دادند و خادم در ورودی مسجد را برای آنها باز می کرد تا بتوانند مراسم گردو شکستن را انجام دهند.
اصل این رسم این گونه است که دختران با بالارفتن از مناره مسجد در هر پله ای که بالا می رفتند، یک عدد گردو یا بادام زیر پا می گذاشتند و می شکستند تا به بالای مناره می رسیدند و اگر گردو یا بادام زیاد می آمد، آن را به فال نیک می گرفتند. این رسم هنوز هم وجود دارد و در پله های مسجد جامع یزد، پوسته های گردو و بادام دیده می شود.
بیرون کردن دختران
یکی از مراسم ازدواج در استان گیلان «نارنج زنی» است. به این صورت که هنگام ازدواج، داماد نقل و سکه بر سر عروس می پاشد، بعد نارنج یا پرتقالی به طرف او می اندازد. آنگاه عروس و داماد دور چاه می گردند. عروس سکه ای به نشانه خوشبختی در چاه می اندازد و پس از آن درخت توتی در خانه می نشانند. همچنین در گیلان دختران دم بخت را غروب چهارشنبه سوری با جارو می زنند و از خانه بیرون می اندازند به این امید که تا سال بعد ازدواج کنند. البته این در استان های دیگر نظیر مازندران هم وجود دارد.
سبزه گره زدن
سبزه گره زدن همچنان امروزه در سراسر کشور انجام می شود. گره زدن سبزه در روز سیزدهم فروردین از جمله رسومی است که اغلب دختران دم بخت به آن پایبندند. قاعده آن به این شکل است که دختران در این روز دو ساقه سبز را به شکل هفت به هم گره می زنند و نیت می کنند. می گویند در هنگام گره زدن اگر گره باز یا پاره شود حاجت شان روا نمی شود.
آش ابودردا
در قدیم برخی از شیرازی ها شب چهارشنبه سوری به سعدیه رفته و د ر آب حوض ماهی آب تنی می کردند و با جام دعا و چهل کلید آب به سر می ریختند. این کار هم به خاطر سلامتی و هم به خاطر مهدگرمی انجام می شد.
همچنین رسم است که دختران دم بخت در این شب برای بخت گشایی به زیارت حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) می روند. فالگوش ایستادن در چهارشنبه سوری نیز نزد زنان شیرازی مرسوم است و زنی که بخواهد فالگوش بایستد چادر سر کرده، نیت می کند و در گوشه ای در کوچه می ایستد و بر اساس گفته عابران تفأل می زند. اگر گفته را مطابق میلش دید، خود را به مراد رسیده می داند.
رسم است بعضی از زنان برای برآورده شدن حاجت در زیر منبر مسجد جامع شیراز حلوا درست می کنند. از جمله مراسم دیگری که شیرازی ها دارند پخت آشی است به نام «آش ابودردا»؛ بعضی معتقدند وسایل اولیه این آش باید حتما از راه گدایی تأمین شود. این آش را هم به خاطر درمان بیماری و هم به خاطر بخت گشایی می پزند.
در شب چهارشنبه سوری در شیراز رسم است دختران دم بخت ابریشم هفت رنگ به کمر بسته و صبح روز چهارشنبه کودک نابالغی را وامی دارند که ابریشم را باز کند به این نیت که گره از بختشان باز شود.
باز رسم است در شیراز دخترهای بخت بسته به محل معروفی به نام «خانه سید ابوتراب» که در داخل شهر در کوچه «شیشه گرها» واقع شده است می روند و زیر درخت کهنسالی که در آن خانه وجود دارد حلوا می پزند و بین فقرا تقسیم می کنند و از صاحب آن خانه یعنی سید ابوتراب که گویا سید بزرگواری بوده و 600 سال قبل از این می زیسته و صاحب کرامت بوده حاجت می خواهند.
عبور از کمان پنبه زن
یکی از اعتقادات تهرانی ها قدیم در بخت گشایی دختر، این بود که وقتی پنبه زنی را به خانه می آوردند و مشغول کار می شد، پس از مدتی که کار می کرد، با تمهیدی از او می خواستند که دست از کار بکشد و برای صرف چای به داخل خانه آید، در این زمان به سرعت دختر دم بخت را می آوردند و به طوری که پنبه زن نبیند، دختر را از میان کمان پنبه زنی عبورش می دادند و اعتقاد داشتند که به زودی زه کمان هنگام کار پنبه زن پاره می شود و به این ترتیب بخت دخترشان هم بازمی گردد.
پلوی عروسی
دخترها، قیمه پلویی می پختند و ته مانده پلوی عروسی را با آن قاطی می کردند و به فقرا می دادند که بختشان باز شود. همچنین از حنای سر عروس به اندازه یک فندق برمی داشتند و با رنگ و حنا قاطی می کردند و سر دختر خانه مانده می بستند. مادران از حنای سر عروس در مراسم حنابندان، به اندازه ای کوچک برمی داشتند و با نیت آن که دخترانشان عروس شوند بر سر آنها می مالیدند.
از دیگر رسم هایی که در تهران قدیم باب بود این که دختر یا پیرزنی از خویشان قفلی را می بستند و سه، چهارراه دورتر از خانه پیرزن از مردی که اسمش محمد یا علی بود، می خواست با کلید قفل را باز کند. با بازشدن قفل در حاجت دختر مورد نظر برای ازدواج برآورده می شد.
نون و پنیر آوردیم...
یک رسم معمولا در میان تمام مناطق کشور هست که هنگام بردن عروس از خانه پدری رایج است یاران داماد شیئی را از خانه عروس برمی دارند که ممکن است ظرف، تابلو، گلدان یا هر چیز دیگر باشد. در میان کردهای خراسان شمالی رسم است که قبل از بردن عروس معمولا پدر یا برادر دستمالی را که در درون آن نان و پنیر نهاده شده است بر کمر عروس می بندد، می گویند این کار (نان و پنیر به کمر عروس بستن) وظیفه پدرعروس است ولی اغلب این کار را به پسر بچه ای محول می کنند... برای بستن نان و پنیر به کمر عروس چیزهایی از قبیل بردن خیر و برکت به خانه داماد ذکر کرده اند. چون عروس تازه از راه رسیده و از سوراخ سمبه های خانه خبری ندارد پس بهتر است اولین غذای داماد را از خانه خود همراه داشته باشد تا در ضمن تشکری هم از داماد به عمل آمده باشد.
علاوه بر موارد فوق، در مورد فلسفه نان و پنیر به کمربستن می توان به این دو مورد اشاره کرد. نخست این که خانواده عروس از سر نداری و فقر دخترشان را شوهر نداده اند و دوم این که بیانگر این مفهوم باشد عروس از خانه پدری با یک لقمه نان ساده و پنیر راهی خانه داماد شده است و غرور و تکبر و زیاده خواهی را از خود دور کند و زندگی را در کام خود و داماد تلخ نکند.
قبل از بیرون بردن عروس از خانه پدری باید هدیه ای به دایی داده شود تا اجازه خروج دهند. آنگاه عروس را بر اسب سوار می کنند. در جلوی عروس، پسر بچه ای بر اسب سوار می شود. آنان معتقدند با این کار نخستین فرزند عروس و داماد، پسر می شود سپس داماد با اسب به پیشواز عروس می رود.
مردم دست زنان و شادی کنان، همراه با آوای سرنا، دهل و کف های ممتد به طرف خانه داماد حرکت می کنند. حالا عروس و داماد سوار بر دو اسب هستند. بالا بلندتر از همه پیش می روند و مردم بر گردشان حلقه زده اند. معمولا قبل از رسیدن به خانه داماد در محلی وسیع و هموار عروس سوار بر اسب می ماند.
داماد از اسب به زیر می آید و سیب، انار و قندهایی که در یک سینی چیده شده است در دست می گیرد. داماد انار یا سیب اول را برمی دارد و در جیبش می گذارد تا به عروس تقدیم کند. همه مردم آنسوتر از عروس منتظر گرفتن سیب و انار و قندهای عروسی اند. شوق جوانان برای گرفتن سیب و انارهای عروسی تماشایی است. چون جوانان بر این باورند؛ آنان که انار را بگیرند زودتر داماد می شوند.
منبع:aftabir.com
قصه ی شیر و آدمیزاد
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز شیر در میدان جنگل نشسته بود و بازی کردن بچه هایش را تماشا می کرد که ناگهان جمعی از میمونها و شغالها در حال فرار به آنجا رسیدند. شیر پرسید: « چه خبر است؟» گفتند: « هیچی، یک آدمیزاد به طرف جنگل می آمد و ما ترسیدیم.»
شیر با خود فکر کرد که لابد آدمیزاد یک حیوان خیلی بزرگ است و می دانست که خودش زورش به هر کسی می رسد. برای دلداری دادن به حیوانات جواب داد:
« آدمیزاد که ترس ندارد.»
گفتند: « بله، درست است، ترس ندارد، یعنی ترس چیز بدی است، ولی آخر شما تا حالا با آدم جماعت طرف نشده اید، آدمیزاد خیلی وحشتناک است و زورش از همه بیشتر است.»
شیر قهقه خندید و گفت: « خیالتان راحت باشد، آدم که هیچی، اگر غول هم باشد تا من اینجا هستم از هیچ چیز ترس نداشته باشید.»
اما شیر هرگز از جنگل بیرون نیامده بود و هرگز در عمر خود آدم ندیده بود. فکر کرد اگر از میمون ها و شغال ها ببرسد آدم چییست به او می خندند و آبرویش می رود. حرفی نزد و با خود گفت فردا می روم آنقدر می گردم تا این آدمیزاد را پیدا کنم و لاشه اش را بیاورم اینجا بیندازم تا ترس حیوانات از میان برود. شیر فردا صبح تنهایی راه صحرا را پیش گرفت و آمد و آمد تا از دور یک فیل را دید. با خود گفت اینکه می گویند آدمیزاد وحشتناک است باید یک چنین چیزی باشد. حتماً این هیکل بزرگ آدمیزاد است.
پیش رفت و به فیل گفت: « ببینم، آدم تویی؟ »
فیل گفت: « نه بابا، من فیلم، من خودم از دست آدمیزاد به تنگ آمده ام. آدمیزاد می آید ما فیلها را می گیرد روی پشت ما تخت می بندد و بر آن سوار می شود و با چکش توی سرما می زند. بعد هم زنجیر به پای ما می بندد و یا دندان ما را می شکند و هزار جور بلا بر سرما می آورد. من کجا آدم کجا.»
شیر گفت: « بسیار خوب، خودم می دانستم ولی می خواستم ببینم یک وقت خیال به سرت نزند که اسم آدم روی خودت بگذاری.»
فیل گفت: « اختیار دارید جناب شیر، ما غلط می کنیم که اسم آدم روی خودمان بگذاریم.»
شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت.» و همچنان رفت تا رسید به یک شتر قوی هیکل و گفت ممکن است آدم این باشد. او را صدا زد و گفت: « صبر کن ببینم، تو آدمی؟»
شتر گفت: خدا نصیحت نکند که من مثل آدم باشم. من شترم، خار می خورم و بار می برم و خودم اسیر و ذلیل دست آدمها هستم. اینها می آیند صد من بار روی دوشم می گذارند و تشنه و گرسنه توی بیابانهای بی آب و علف می گردانند بعد هم دست و پای ما را می بندند که فرار نکنیم. آدمیزاد شیر ما را می خورد، پشم ما را می چیند و با آن عبا و قبا درست از جان ما هم بر نمی دارد، حتی گوشت ما را هم می خورد.»
شیر گفت: « بسیار خوب، من خودم می دانستم . می خواستم ببینم یک وقت هوس نکنی اسم آدم روی خودت بگذاری و میمونها و شغالها را بترسانی.»
شتر گفت: « ما غلط می کنیم. من آزارم به هیچ کس نمی رسد و اگر یک میمون یا شغال هم افسارم را بکشد همراهش می روم. من حیوان زحمت کشی هستم و ...»
شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت.» و همچنان رفت تا رسید به یک گاو. با خود گفت این حیوان با این شاخهایش حتماً آدمیزاد است. پیش رفت و از او پرسید: « تو از خانواده آدمیزادی؟»
گاو گفت: « نخیر قربان، آدم که شاخ ندارد. من گاوم که از دست آدمیزاد دارم بیچاره می شوم و نمی دانم شکایت به کجا برم. آدمیزاد ماها را می گیرد، شبها در طویله می بندد و روزها به کشتزار می برد و ما مجبوریم زمین شخم کنیم و گندم خرد کنیم و چرخ دکان عصاری را بچرخانیم آن وقت شیر هم بدهیم و آخرش هم ما را می کشند و گوشت ما را می خورند.»
شیر گفت: « بله، خودم، می دانستم. گفتم یک وقت هوس نکنی اسم آدم روی خودت بگذاری و حیوانات کوچکتر را بترسانی، این میمونها و شغالها سواد ندارند و از آدم می ترسند.»
گاو گفت: « نه خیر قربان، موضوع این است که من با این شاخ...»
شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت.»
شیر با خود گفت: « پس معلوم شد آدمیزاد شاخ ندارد و تا اینجا یک چیزی بر معلوماتمان افزوده شد.» و همچنان رفت تا رسید به یک خر که داشت چهار نعل توی بیابان می دوید و فریاد می کشید. شیر با خود گفت این حیوان با این صدای نکره اش و با این دویدن و شادی کردنش حتماً همان چیزی است که من دنبالش می گردم. خر را صدا زد و گفت:« آهای، ببینم، تویی که می گویند آدم شده ای؟»
خر گفت: « نه والله، من آدم بشو نیستم. من خودم بیچاره شده آدمیزاد هستم. و هم اینک از دست آدمها فرار کرده ام. آنها خیلی وحشتنا کند و همینکه دستشان به یک حیوان بند شد دیگر او را آسوده نمی گذارند. آنها ما را می گیرند بار بر پشت ما می گذارند. آنها ما را می گیرند دراز گوش و مسخره هم می کنند و می گویند تا خر هست پیاده نباید رفت. آدمها آنقدر بی رحم و مردم آزارند که حتی شاعر خودشان هم گفته:
گاوان و خران باردار
به ز آدمیان مردم آزار
شیر گفت: « بسیار خوب، خودم می دانستم که تو درازگوشی اما من دارم می روم ببینم آدمها حرف حسابی شان چیست؟»
خر گفت: « ولی قربان، باید مواظب خودتان...»
شیر گفت: « خیلی خوب، پر حرفی نکن برو پی کارت. من می دانم که چکار باید بکنم.»
اما شیر فکر می کرد خیلی عجیب است این آدمیزاد که همه از او حساب می برند، یعنی دیگر حیوانی بزرگتر از فیل و شتر و گاو و خر هم هست؟ قدری پیش رفت و رسید به یک اسب که به درختی بسته شده بود و داشت از تو بره جو می خورد. شیر پیش رفت و گفت:« تو کی هستی؟ من دنبال آدم می گردم.»
اسب گفت: « هیس، آهسته تر حرف بزن که آدم می شنود. آدم خیلی خطرناک است، فقط شاید تو بتوانی انتقام ما را از آدمها بگیری. آدمها ما را می گیرند افسار و دهنه می زنند و ما را به جنگ می برند، به شکار می برند، سوارمان می شوند و به دوندگی وا می دارند و پدرمان را در می آورند. ببین چه جوری مرا به این درخت بسته اند.»
شیر گفت: « تقصیر خودت است، دندان داری افسارت را پاره کن و برو، صحرا به این بزرگی، جنگل به آن بزرگی.»
اسب گفت: « بله، صحیح است، چه عرض کنم، در صحرا و جنگل هم شیر و گرگ و پلنگ حرف زدی، حیف که کار مهمتری دارم وگرنه می دانستم با تو چه کنم، ولی امروز می خواهم انتقام همه حیوانات را از آدمیزاد بگیرم.»
شیر قدری دیگر راه رفت و رسید به یک مزرعه و دید مردی دارد چوبهای درخت را بهم می بندد و یک پسر بچه هم به او کمک می کند و شاخه ها را دسته بندی می کند.
شیر با خود گفت: ظاهراً این بی بته ها هم آدمیزاد نیستند ولی حالا پرسیدنش ضرری ندارد. پرسش کلید دانش است. پیش رفت و از مرد کارگر پرسید: « آدمیزاد تویی؟»
مرد کارگر ترسید و گفت: « بله خودمم جناب آقای شیر، من همیشه احوال سلامتی شما را از همه می پرسم.»
شیر گفت: « خیلی خوب، ولی من آمده ام ببینم تویی که حیوانات را اذیت می کنی و همه از تو می ترسند؟»
مرد گفت: « اختیار دارید جناب آقای شیر، من واذیت؟ کسی همچو حرفی به شما زده ؟ اگر کسی از ما بترسد خودش ترسو است وگرنه من خودم چاکر همه حیوانات هم هستم. من برای آنها خدمت می کنم، اصلا کار ما خدمتگزاری است منتها مردم بی انصافند و قدر آدم را نمی دانند. شما چرا باید حرف مردم را باور کنید، از شما خیلی بعید است، شما سرور همه هستید و باید خیلی هوشیار باشید.»
شیر گفت: « من دیدم فیل و گاو و خر و شتر و اسب همه از دست تو شکایت دارند، میمونها و شغالها از تو می ترسند و همه می گویند آدمیزاد ما را بیچاره کرده.» مرد گفت: « به جان عزیز خودتان باور کنید که خلاف به عرض شما رسانده اند. همان فیل با اینکه حیوان تنه گنده بی خاصیتی است باید شرمنده محبت من باشد. ما این حیوان وحشی بیابانی را به شهر می آوریم و با مردم آشنا می کنیم، به او علف می دهیم، او را در باغ وحش پذیرایی می کنیم. همان شتر را مانگاهداری می کنیم، خوراک می دهیم، برایش خانه درست می کنیم. چه فایده دارد که پشمش بلند شود، ما با پشم شتر برای برهنگان لباس تهیه می کنیم. اسب را ما زین ولگام زرین و سیمین برایش می سازیم و مثل عروس زینت می کنیم. بعد هم ما زورکی از کسی کار نمی کشیم. گاو و خر را می بریم توی بیابان ول می کنیم ولی خودشان راست می آیند می روند توی طویله. آخر اگر کسی راضی نباشد خودش چرا بر می گردد؟ شما حرف آنها را در تنهایی شنیده اید و می گویند کسی که تنها پیش قاضی برود خوشحال می شود. آنها که حالا اینجا نیستند ولی اگر می خواهید یک اسب اینجا هست بیاورم آزادش کنم اگر حاضر شد به جنگل برود هر چه شما بگویید درست است. ملاحظه بفرمایید ما هیچ وقت روی شیر و پلنگ بار نمی گذاریم. چونکه خودشان راضی نیستند. ما زوری نداریم که به کسی بگوییم، اصلا شما می توانید باور کنید که من با این تن ضعیف بتوانم فیل را اذیت کنم؟ من که به یک مشت او هم بند نیستم.»
شیر گفت: « بله، مثل اینکه حرفهای خوبی بلدی بزنی.»
مرد گفت: « حرف خوب که دلیل نیست ولی ما کارهایمان خوب است. باور کنید هر کاری که از دستمان برآید برای مردم می کنیم. حتی درست همین امروز به فکر افتاده بودم که بیایم خدمت شما و پیشنهاد کنم که برای شما یک خانه بسازم، آخر شما سرور حیوانات هستید و خیلی حق به گردن ما دارید.»
شیر پرسید: « خانه چطور چیزیست؟»
مرد گفت: « اگر اجازه می دهید همین الان درست می کنم تا ملاحظه بفرمایید که ما مردم چقدر مردم خوش قلبی هستیم. شما چند دقیقه زیر سایه درخت استراحت بفرمایید.» مرد شاگردش را صدا زد و گفت: پسر آن تخته ها و آن چکش و میخ را بیاور.
پسرک اسباب نجاری را حاضر کرد و مرد فوری یک قفس بزرگ سرهم کرد و به شیر گفت: « بفرمایید. این یک خانه است. فایده اش این است که اگر بخواهید هیچ کس مزاحم شما نشود می روید توی آن و درش را می بندید و راحت می خوابید. یا بچه هایتان را در آن نگهداری می کنید و وقتی در این خانه هستید باران روی سرتان نمی ریزد و آفتاب روی سرتان نمی تابد و اگر یک سنگ از کوه بیفتد روی شما نمی غلطد و اگر باد بیاید و یک درخت بشکند روی سقف خانه ها زندگی می کنیم و برای شما که سالار و سرور حیوانات هستید داشتن خانه خیلی واجب است. البته همه جور خانه می شود ساخت، کوچک و بزرگ. حالا بفرمایید توی خانه ببینم درست اندازه شما هست؟»
شیر هر چه فکر کرد دید آدمیزاد به نظرش چیز وحشتناکی نیست و خیلی هم مهربان است. این بود که بی ترس و واهمه رفت توی قفس و مرد نجار فوری در قفس را بست و گفت « تشریف داشته باشید تا هنر آدمیزا را به شما نشان بدهم.» مرد آهسته به شاگردش دستور داد« پشت دیوار قدری آتش روشن کن و آفتابه را بیاور.» بعد خودش آمد پای قفس و باشیر صحبت کرد و گفت: « بله. اینکه می گویند آدمیزاد فلان است و بهمان است مال این است که هیکل آدمیزاد خیلی نازک نارنجی است اما مغز آدمیزاد بهتر از همه حیوانات کار می کند. شما آدمیزاد را خیلی دست کم گرفته اید که از توی جنگل راه می افتید می آیید پوست از کله اش بکند، آدمیزاد صد جور چیزها اختراع کرده که برای خودش فایده دارد و برای بدخواهش ضرر دارد. البته ما چنگ و دندان شما خیلی خطرناکتر است و اگر همه حیوانات از ما می ترسند برای همین چیزهاست. حالا من با یک آفتابه کوچک بی قابلیت چنان بلایی بر سرت بیاورم که تا عمر داری فراموش نکنی و دیگر درصدد انتقام جویی برنیایی.» بعد صدایش را بلند کرد و گفت:
پسر، آفتابه را ببار.»
مرد آفتابه آب جوش را گرفت و بالای سر قفس شروع کرد به ریختن آب جوش روی سر و تن شیر.
شیر فریاد می کرد و برای نجات خود تلاش می کرد ولی هر چه زور می زد صندوق محکم بود. عاقبت بعد از اینکه همه جای بدن شیر از آب جوش سوخت و پوستش تاول زد و کار به جان رسید گفت:« بله، من می توانم تو را در این قفس نگاه دارم، می توانم تو را نفله کنم، می توانم پوست از تنت بکنم اما نمی کنم تا به جنگل خبر ببری و حیوانات نخواسته باشند با آدمها زور آزمایی کنند. خودم هم برایت در قفس را باز می کنم، اما اگر قصد بدجنسی داشته باشی صدجور دیگر هم اسباب دارم که از آفتابه بدتر است و آن وقت دیگر خونت به گردن خودت است.
مرد در قفس را باز کرد و شیر از ترسش پا به فرار گذاشت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد. رفت توی جنگل و از سوزش تن و بدنش ناله می کرد. دوسه تا شیر که در جنگل بودند او را دیدند و پرسیدند: « چه شده، چرا اینطور شدی؟»
شیر قصه را تعریف کرد و گفت: « اینها همه از دست آدمیزاد به سرم آمد.» شیرها گفتند: « تو بیخود با آدمیزاد حرف زدی و از او فریب خوردی. بایستی از او انتقام بگیریم. آدمیزاد تو را تنها گیر آورده، با دشمن نباید تنها روبرو شد، اگر با هم بودیم اینطور نمی شد.
گفت: « پس برویم.»
سه شیر تازه نفس جلو و شیر سوخته از دنبال دوان دوان آمدند تا به مزرعه رسیدند. مرد نجار خودش به خانه رفته بود و شاگردش مشغول جمع کردن ابزار کار بود که شیرها سر رسیدند. پسرک موضوع را فهمید و دید وضع خطرناک است. فوری از یک درخت بالا رفت و روی شاخه درخت نشست.
شیرها وقتی پای درخت رسیدند گفتند حالا چکنیم. شیر سوخته گفت: « من که از آدم می ترسم. من پای درخت می ایستم شماها پا بر دوش من بگذارید، روی هم سوار شوید و او را بکشید پایین تا با هم به حسابش برسیم.»
گفتند: « یاالله». شیر سوخته پای درخت ایستاد و شیرهای دیگر روی سرهم سوار شدند و درخت کوتاه بود. شاگرد نجار دید نزدیک است که شیرها به او برسند و هیچ راه فراری ندارد. ناگهان فکری به خاطرش رسید و به یاد حرف استادش افتاد و فریاد کرد: « پسر، آفتابه را بیار.»
شیرها دنبال او دویدند و گفتند: « چرا در رفتی؟ نزدیک بود بگیریمش.»
شیر گفت: چیزی که من می دانم شما نمی دانید. من تمام اسرار آدمیزاد را می دانم و همینکه گفت « آفتابه را بیار» دیگر کار تمام است. این بدبختی هم که بر سر من آمد مال این بود که ما نمی توانیم آفتابه بسازیم. آدمها داناتر از ما هستند و کسی که داناتر است به هر حال زورش بیشتر است.
منبع:koodakaneh.com
تاثیر ازدواج بر طول عمر!
مطالعات نشان می دهد که افراد متاهل به ویژه مردان، به احتمال کمتر با بیماری قلبی، سکته مغزی یا مرگ زودرس می میرند افرادی که تنها و ناراضی هستند ممکن است خطر انزوای اجتماعی را پیش بگیرند که می تواند به افسردگی و غفلت از سلامت فرد منجر شود
اهمیت ازدواج و تشکیل زندگی مشترک از جهات بسیاری قابل بررسی است و یکی از اهمیتهای ازدواج تاثیر آن بر طول عمر افراد است.
دکتر دوایی روانشناس و عضو هیئت علمی پژوهشکده علومشناختی گفت: ازدواج تاثیر به سزایی در سلامت و بهداشت روان و جسم در افراد دارد ولی اهمیت آن و بروز آثار مثبت ازدواج در یک ازدواج موفق ظهور پیدا میکند و یک ازدواج خوب و موفق موجب طول عمر بیشتر و ضامن سلامت روان طرفین است.
وی ادامه داد: در یک ازدواج موفق به بسیاری از نیازهای طرفین از جمله: نیازهای فیزیولوژیک، احساس امنیت و آرامش داشتن، نیاز به عشق ورزیدن و نیاز به احترام و حرمت گذاشتن پاسخ داده میشود، همچنین در ازدواج موفق، توانمندیهای طرفین بیشتر دیده شده و مورد توجه قرار میگیرد.
این متخصص روانشناسی تاکید کرد: بیشترین اهمیت ازدواج در احساس آرامش روان است که طرفین به یکدیگر منتقل میکنند و در نتیجه در طول عمر و ارتقا کیفیت زندگی نقش بسزایی دارد .
منبع : دلگرم
جنگل هلی دار؛ قلب سواد کوه
جنگلهای سوادکوه در استان مازندران یکی از بکرترین مناطق گردشگری ایران به شمار میرود که هنوز برای گردشگری و میهمانپذیری ناشناخته است. در این میان جنگل هلی دار با هوایی مه گرفته یکی از دیدنی ترین نقاط است.
بخش وسیعی از شهرستان سوادکوه دارای جنگلی متراکم و متنوع با درختهایی نظیر راش، افرا، توسکا، ملج و نوع کمیاب درخت سردار یا سرخدار میباشد.
جنگلهای بکر در مناطقی که میان بومیان و اهالی پرتاس خوانده میشوند دارای مسیرهای سخت و دشوار بوده ولی به لحاظ قرار گرفتن در ارتفاعی خاص، همواره در پوششی از مه قرار داشته و مناظر بدیعی را پدید میآورند. در میان این نوع از جنگلها نیز درههای زیبا، به همراه نهرها، آبشارها و چشمهسارهای متعدد، خودنمائی میکند.
وجود درختها و درختچههای منحصر بفردی مانند سف، تل، تلکا، زرشک، الاش و لازه بهمراه گیاهان میوهدار وحشی مثل ازگل، ولیک، زالزالک، گالش انگور، سولس و ته دونه، بر جذابیت نواحی جنگلی سوادکوه افزوده است.
در این میان جنگل هلی دار در فاصله 220 کیلومتری تهران قرار دارد، این جنگل با درختانی سرسبز و بلند قامت و هوایی خنک و دلپذیر دل هر بینندهای را میرباید. برای گذران یک روز مفرح در طبیعتی اغلب مهگرفته، پیادهروی و کوهپیمایی در جنگلهای کاملاً بکر و انبوه سوادکوه در روزهای آخر هفته خالی از لطف نیست.
در این جنگل پیادهروی و کوهپیمایی متوسط بین 2 تا 4 ساعت، زمان میبرد.
لوازم ضروری سفر
کولهپشتی کوچک یک روزه، کفش کوهپیمایی سبک، لباس مناسب طبیعتگردی، کاپشن بادگیر و لباس گرم اضافه، زیر انداز انفرادی، قمقمه آب پرشده، لیوان شخصی، یک وعده ناهار قابل حمل، داروی مصرفی شخصی، کارت شناسایی.
لوازمی چون پشت گردنی بادی برای استراحت داخل ماشین، پانچو، باتوم کوهپیمایی. فلاسک کوچک چای (پرشده)، کلاه و عینک آفتابی، جوراب اضافه، کرم ضدآفتاب، دوربین عکاسی، کتاب اطلس راههای ایران، هد لمپ سفر بهتری را برای شما رقم میزند.
منبع:bazarkhabar.ir
دکوراسیون تخت خواب بچه ها 2014
- مجموعه: دکوراسیون و چیدمان
نمونه هایی از جدیدترین و جالب ترین تخت های کودکان و نوجوانان در سال 2014
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان
دکوراسیون تخت خواب کودکان